کتاب دیوار نشر باران خرد
کتاب دیوار نشر باران خرد مجموعه داستان کوتاه «دیوار»، گنجینهای باارزش از نویسندگان فرانسه، آلمان، اتریش و … که در روزهای تیره و تاریک اوایل قرن چهاردهم شمسی به قلم «صادق هدایت» ترجمه و گردآوری شده است. این اثر پلی میان ادبیات فارسی و ادبیات جهان است که پس از انتشار تأثیر شگرفی بر نویسندگان و اهلقلم آن دوران گذاشت.
درباره کتاب :
کتاب «دیوار» مجموعهای از هفت داستان کوتاه از نویسندگان معروف و شاهکار دنیا به انتخاب و ترجمهی «صادق هدایت» است. اولین داستان کوتاه این اثر بانام «دیوار» نوشتهی «ژان پل سارتر» فیلسوف، اگزیستانسیالیست، و رماننویس اهل فرانسه است که در قرن بیستم میزیست. این نویسنده آثار بسیار ارزشمندی از خودش در حوزههای فلسفه و ادبیات به ارث گذاشته است و یکی از چهرههای ادبی و تأثیرگذار فرانسه است. «صادق هدایت» با ترجمهی داستان کوتاه «دیوار» با عنوان انگلیسی The Wall در سال 1324 این نویسنده را به خوانندگان فارسیزبان معرفی کرد. این داستان دربارهی زندانی محکومبه اعدام است که در لحظههای آخر عمرش به سر میبرد. معنا و مفهوم زندگی برای این زندانی دچار تغییر و تحول میشود و او تصمیم میگیرد پیش از مرگش سربازان و بازجویان را دست بی اندازد که منجر به اتفاقی دور از ذهن میشود.
داستانهای «جلو قانون» و «شغال و عرب» از دیگر داستانهای کوتاه این کتاب نوشتهی «فرانتس کافکا» یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان است. این نویسنده استاد خلق داستانهای شاهکار در فضایی نامعقول و فراواقعگرایانه است که در آنها نشانههایی از ناامیدی و پوچی دیده میشود. داستان «جلو قانون» با عنوان انگلیسی Before the Law از این نویسنده در سال 1914 به نگارش درآمده است که دربارهی مردی روستایی است که در برابر قانون میایستد. این داستان روایت زندگی مردم جوامعی است که تن به هر قانون و بایدی میدهند و تلاشی برای تغییر وضع زندگیشان نمیکنند.
«کلاغ پیر» چهارمین داستان این کتاب نوشتهی «الکساندر لانژکیلاند» نویسندهی نروژی است. این داستان روایت خشم و تنفر افراد پیر نسبت به زندگی است که در سالهای آخر عمرشان به دلیل نداشتن شور و حال جوانی حس میکنند. «تمشک تیغدار» داستان پنجم این کتاب نوشتهی «آنتوان چخوف» پزشک، داستاننویس و طنزنویس برجستهی روسی است که از خودش بیش از صدها اثر به ارث گذاشته است. این نویسنده لقب مهمترین داستان کوتاه نویس همه اعصار را از آن خودش کرده است؛ او در فضایی واقعی بدون توصیف و بسط اضافی دیالوگهای ماندگار و تأملبرانگیزی خلق کرده است. داستان «تمشک تیغدار» از او مربوط به زمانی است که رعیت و ارباب در روسیه وجود داشته است و اشراف بر زمینهای کشاورزی حکمرانی میکردهاند. این نویسنده در این اثر جماعت مرفه اربابان را بهنقد کشیده است.
«مرداب حبشه» داستان ششم مجموعه داستان کوتاه «دیوار» اثر «گاستون شرو»، نویسنده و روزنامهنگار اهل فرانسه است. این داستان را «صادق هدایت» در سال 1310 به فارسی ترجمه کرده است که دربارهی طبیعت و قانون تنازع بقا است. «کور و برادرش» Blind Geronimo and his Brother داستان آخر این مجموعه اثر «آرتور شنیتسلر» رماننویس و نمایشنامهنویس اتریشی قرن نوزدهم است که در سال 1902 منتشر شده است. در بخشی از کتاب دیوار میخوانیم
من، هم خسته و هم در هیجان بودم و نمیخواستم دیگر به پیشآمدهای سحرگاه و مرگ فکر بکنم. فقط به کلمات و یا به خلاً برمیخوردم و ارتباطی در فکرم پیدا نمیشد؛ اما همینکه میخواستم به چیز دیگری فکر بکنم، لولههای تفنگ بهطرف من دراز میشد.
شاید بیست مرتبه پیدرپی مراسم اعدام خودم را برگزار کردم و نیز یکدفعه گمان کردم که بهطورقطع این پیش آمد انجام گرفته و یک ثانیه خوابم برد. آنها مرا بهطرف دیوار میکشاندند؛ من تقلا میکردم و پوزش میخواستم. از خواب پریدم و به بلژیکی نگاه کردم، میترسیدم که در خواب فریادی کرده باشم؛ اما او سبیلش را تاب میداد، چیزی دستگیرش نشده بود. اگر میخواستم گمان میکنم که میتوانستم یکلحظه بخوابم، چهلوهشت ساعت میگذشت که بیدار بودم و به جان آمده بودم؛ ولی نمیخواستم دو ساعت زندگی را از دست بدهم. آنها سحر مرا بیدار میکردند و من گیج خواب دنبالشان میافتادم و بیآنکه فرصت «اوف» گفتن داشته باشم، جیغوداد میکردم؛ من این را نمیپسندیدم. نمیخواستم مثل یک حیوان بمیرم، میخواستم هوشم سر جا باشد. بهعلاوه از کابوس هم میترسیدم. بلند شدم به درازی و پهنا راه رفتم و برای اینکه فکرم را عوض بکنم درباره وقایع زندگی گذشتهام فکر کردم. یکمشت یادگارهای درهموبرهم جلو چشمم مجسم شد. یادگارهای خوب و بد باهم بودند و یا بیشتر عادت داشتم که آنها را اینطور بنامم؛ قیافهها و پیش آمدها در آن بود. قیافه جوانی به یادم آمد که در روز جشن در شهر والانس در میدان مسابقه جنگ گاو شکمش پاره شد. قیافه یکی از عموهایم و قیافه رامون گری را به خاطرم آوردم. پیشآمدهایی به یادم آمد که چطور در ۱٩۲۶ سه ماه بیکاری کشیدم و نزدیک بود که از گرسنگی بمیرم. یاد شبی افتادم که در شهر «گرناد» روی یک نیمکت گذراندم. سه روز بود که چیزی نخورده بودم، خشمناک بودم و نمیخواستم که بمیرم. از این موضوع لبخند زدم. با چه پشتکاری دنبال خوشبختی میدویدم، دنبال زنها و دنبال آزادی می دویدم. برای چه بود؟ میخواستم اسپانی را نجات بدهم، پئی مارگال را ستایش میکردم، داخل جنبش شورشیان شده بودم و در محافل عمومی نطق کرده بودم، همه این قضایا را جدی گرفته بودم. متل اینکه زنده جاوید خواهم بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.