کتاب مردی به نام اوه نشر آوای ماندگار
کتاب مردی به نام اوه نشر آوای ماندگار به قلم فردریک بکمن، با نزدیک کردن مرزهای کمدی و تراژدی، داستان زندگی مردی را روایت میکند که همسرش را از دست داده و به تنهایی زندگی میکند.
مردی به نام اُوِه (A man called Ove) داستان روزگار پیرمردی 59 ساله و عبوس است که به علت داشتن سن زیاد، از سر کار اخراج شده. او که بسیار عاشق همسرش بوده، پس از مرگ وی با دنیای بیرون ارتباط برقرار نمیکند و مدام اوقات تلخی دارد.
به محض ورودش به بازار سوئد فروشی بیش از ششصد هزار نسخه را به خود اختصاص داد و در صدر پُرفروشترین کتابهای سال قرار گرفت. این کتاب همچنین در سال 2014 به زبان آلمانی ترجمه و در آن کشور نیز به فروش میلیونی دست یافت.
فردریک بَکمن (Fredrik Backman)، متولد استکهلم، نویسنده و وبلاگ نویس سوئدی ابتدا برای وبلاگ نویسیاش نیز شهرت داشت اما پس از نوشتن این کتاب به شهرتی استثنایی دست یافت.
این کتاب در حال حاضر به بیش از 30 زبان زندهی دنیا ترجمه شده، رتبه اول پرفروشهای سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرده و فیلمی برگرفته از آن با همین نام در سال 2016 در سینماهای جهان اکران شده است. از دیگر آثار پرفروش او میتوان به «مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است» و «بریت ماری اینجا بود» اشاره کرد.
اوه اعتقاد دارد همه چیز باید سر جای خودش باشد. او که همسرش را از دست داده و به دلیل کهولت سن از کار نیز بیکار شده احساس میکند کاری برای انجام دادن ندارد و به آخر خط رسیده است بنابراین مدام به خودکشی فکر میکند تا هر چه زودتر پیش همسرش برود. اما هر بار توسط فرد یا اتفاقی که به طور ناخواسته مانع او میشوند، موفق به انجام این کار نمیشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
اُوِه ساعت یک ربع به شش از خواب بیدار شد، برای خودش و زنش قهوه درست کرد. توی خانه چرخی زد و به تمام رادیاتورها دست زد تا مطمئن شود مبادا همسرش مخفیانه درجهی حرارت را بالا برده باشد. طبیعتاً تمامشان روی همان درجهی دیروز بودند، با اینحال آنها را اندکی به سمت پایین چرخاند، فقط محض اطمینان. بعد کتش را از تنها گیرهای که در جمع شش گیرهی داخل راهرو که مختص به او بود و همسرش لباسهایش را به آن آویزان نکرده بود، برداشت. کنترل روزانهاش را انجام داد. شمارهی خودروها را یادداشت کرد و دستگیرهی درِ گاراژها را پایین کشید، هوا سرد شده بود. وقتش رسیده بود که کت پاییزی آبی رنگش را با یک کت زمستانی عوض کند.
او همیشه میداند کی بارش برف شروع میشود، چون دقیقاً همان موقع همسرش شروع میکند به چانه زدن سر بالا بردن دمای شوفاژ اتاقخواب. و اُوِه هر سال میگوید این کار احمقانه است. مدیران شرکتهای تولید کنندهی برق نمیتوانند با مکیدن خون آنها چاق و چله شوند و جیبهایشان را پُر کنند، آن هم فقط به این دلیل که فصل تغییر کرده است.
اگر دمای خانه به اندازهی 5 درجه هم بالاتر برود قیمت برق سالانه به اندازهی هزاران کرون افزایش پیدا میکند. اُوِه خودش حساب و کتاب کرده است. پس هر سال موتور دیزلیای را که در بازار دست دوم فروشها با گرامافُن قدیمیاش تاخت زده، از انباری زیر شیروانی بیرون میکشد و آن را به رادیاتور دستیای که در حراجی به قیمت 39 کرون خریده، وصل میکند. به محض گرم شدن رادیاتور، موتور دیزلی از مدار خارج میشود و رادیاتور نیم ساعت با باتریهایی که اُوِه به آن وصل کرده کار میکند. بعدش همسر اُوِه آن را قبل از خواب با خودش به تخت خواب میبرد.
البته اُوِه هر بار به او گوشزد میکند که نباید در این مورد اسراف کرد، چون به هر حال دیزل را هم نمیتوان مفت گیر آورد و همسرش هم اغلب همان کاری را میکند که همیشه کرده؛ سرش را تکان میدهد و میگوید حق با اُوِه است. ولی هر زمستان، مخفیانه و هر بار که اُوِه حواسش نیست، درجهی رادیاتورها را به سمت بالا میچرخاند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.